داستان از این قراره که من کوکو رو به سرپرستی قبول کردم و انقدر بهش عشق میورزم که ناخودآگاه کسانی که خوششون نمیاومد هم عاشقش شدن و کم کم به سرم زد امانتدار پیشیها باشم تا عشق بیشتری تو خونهام در جریان باشه…

داستان از این قراره که من کوکو رو به سرپرستی قبول کردم و انقدر بهش عشق میورزم که ناخودآگاه کسانی که خوششون نمیاومد هم عاشقش شدن و کم کم به سرم زد امانتدار پیشیها باشم تا عشق بیشتری تو خونهام در جریان باشه…
دیدگاهها بسته شدهاند.